دانلود رمان عاشقانه ، اجتماعی و ...



قاصدک سوخته | فرزانه رجبی

نام 

رمان:#قاصدک_سوخته

نویسنده: فرزانه رجبی

ژانر:عاشقانه ، اجتماعی

خلاصه رمان قاصدک سوخته:

دانلود رمان 

قاصدک سوخته؛ داستان در مورد دختری شهرستانی را روایت می کند که به تهران اومده که با کار کردن بتونه خرج خودش را در بیاره که در شرکت خدماتی که مشغول کار شده به مهمانی فرستاده میشه و در اون مهمانی متوجه میشه کسی قصد کشتن یکی از مهمان های که در اون جمع حضور دارند را داره

 

 لینک دانلود رمان قاصک سوخته :

دانلود رمان قاصدک سوخته با فرمت apk


قاصدک سوخته | فرزانه رجبی

نام 

رمان:#قاصدک_سوخته

نویسنده: فرزانه رجبی

ژانر:عاشقانه ، اجتماعی

خلاصه رمان قاصدک سوخته:

دانلود رمان 

قاصدک سوخته؛ داستان در مورد دختری شهرستانی را روایت می کند که به تهران اومده که با کار کردن بتونه خرج خودش را در بیاره که در شرکت خدماتی که مشغول کار شده به مهمانی فرستاده میشه و در اون مهمانی متوجه میشه کسی قصد کشتن یکی از مهمان های که در اون جمع حضور دارند را داره

 

 لینک دانلود رمان قاصک سوخته :

دانلود رمان قاصدک سوخته با فرمت apk


دانلود رمان عاشق شدم

هنه بزار بعد از مراسم امشب!!
-چشم.
-پس بیرون منتظرم.
همراه هلیا سوار آسانسور شدم.
-به امیر حافظ گفتی همراه من میآی؟
-دلیلی نداشت اجازه بگیرم.
-منظورم این نبود.
-گفتم بهش. "پس مرض داری جبهه میگیری"!
دیگه حرفی نزدم. داخل طالفروشی شدیم. حلقهای که پریناز انتخاب کرده بود انگشتر طال سفید
ظریف بود رینگش اوریب از باالی حلقه باز شده بود و یه تک نگین ریز داخل شیار بود. خوشم
اومد .ساده و شیک.
از سینی انگشترها در آوردم.
-سایزش خوبه؟
خندم گرفته بود از کارهای پرینازآره درستش کرد. اندازه بود.
فروشنده سینی حلقه های مردونه رو هم آورد.
هلیا گفت: آقا ببخشید سینی دومی پشت ویترین رو بیارید سینی پالتین ها.
حلقه ای از داخل سینی درآورد و گفت: اینو بردار.
نگاهش کردم. قشنگ بود. -حاال چرا این ؟
لبش رو گاز گرفت و گفت: آخه پریناز حلقه شما رو هم انتخاب کرده بود.
به زور جلوی خندم رو گرفتم .دلم براش پر کشید. حلقه ها روخریدیم هلیا رو رسوندم خونه
پرینازینا. خودم هم رفتم خونه تا آماده بشم. مرجان از صبح ده دفه زنگ زده بود و غرغر میکرد
که چرا رفتم شر حلقه ها رو نشون مرجان دادم خوشش اومد. با وسواس در مورد همه چیز نظر می داد. حتی مدل موها و رنگ جورابام. برام جالب بود! تازه داشتم حس میکردم مادرمه. بهم گفت اگه برای ازدواج باتارا بهم سخت گرفته بود چون تارا رو می شناخت و میدونست که خوشبختم میکنه .گفت اگه میدونستم به کسی دیگه ای عالقه داری هرگز تو تنگنا و فشار قرار نمیدادمت.

برای دانلود رمان اینجا کلیک کنید

ادامه مطلب


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها